معنی گوسفند لاغر

حل جدول

لغت نامه دهخدا

لاغر

لاغر. [غ َ] (ص) مقابل فربه. نزار. باریک. باریک اندام. اَعجف. بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف. خاسف. خل ّ. رجیع. دانق. رزیح. زک ّ. ساهمه. (شتر...) سودالبطون. سغل، شنون. شاس. ضئیل. ضعیف. ضمد. ضاوی. عجفاء. غث ّ. غثیث. مدخول. غرا. غراه. مهزول. مضطئل. منهوس. متخاوش. متخدد. منهوک. مسخوف. مصعفق. نحیف. ناحل.نحیل. نحل. هزیل. هفهاف. (منتهی الارب):
همش رنگ و بو و همش قد و شاخ
سواری میان لاغر و بَر فراخ.
فردوسی.
بود کو بجاه از تو کمتر بود
هم از رشک مهر تو لاغر بود.
فردوسی.
دو دندان بکردار پیل ژیان
بر و یال فربی و لاغر میان.
فردوسی.
چو سرما بود سخت لاغر شوند
به آواز گویی کبوتر شوند.
فردوسی.
جود لاغرگشته از دستش همی فربه شود
بخل فربه گشته از جودش همی لاغر شود.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت
هندوئی بود، یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
چریده دیولاخ آکنده پهلو
به تن فربه میان چون موی لاغر.
عنصری.
به یک عطا دو هزار از درم به شاعر داد
از آن خزینگی زرد چهره ٔ لاغر.
عنصری.
یکی جان و دل لاغر دوم مغز وسر تاری
سدیگر صورت زشت و چهارم دیده ٔ اعمی.
(منسوب به منوچهری).
گاو لاغر به زاغذ اندرکرد
توده ٔ زر به کاغذ اندرکرد.
(از لغت نامه ٔ اسدی).
ای برادر کوه دارم در جگر
چون شوی غرّه که شخص لاغرم.
ناصرخسرو.
چندین هزار خلق که خوردند این دو مرغ
پس چون که هر دو گرسنگانند و لاغرند.
ناصرخسرو.
بقول ماه دی آبی کیان آن باشد و لاغر
نیاساید شب و روزو برآماسد چو سندانها.
ناصرخسرو.
جان تو بی علم خر لاغر است
علم ترا آب و شریعت چراست.
ناصرخسرو.
گردن از بار طمع لاغر و باریک شود
این نوشته ست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
روده کز باد گشت فربه و تر
بدو سوزن سبک شد و لاغر.
سنائی.
علف تیغ شود خصم تو در دشت نبرد
به تنش یازد تیغ تو چو لاغر به علف.
سوزنی.
روز بپرواز بود فربه از آن شد چنین
شب تن بیمار داشت لاغر از این شد چنان.
خاقانی.
خر همی شد لاغر و خاتون او
مانده حیران کز چه شد این خرچو مو.
مولوی.
که طمع لاغر کند زرد و ذلیل
نی ز درد و علت آمد او علیل.
مولوی.
ای جان من تا کی گله
یک خر تو کم گیر از گله
در زفتی فارس نگر
نی بارگیر لاغرم.
مولوی.
تا شود جسم فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی.
سعدی.
گدایان به سعی تو هرگز قوی
نگردند و ترسم تو لاغر شوی.
سعدی.
لاغر است آنکه او غمی دارد
فربه آن کس که غم در او نبود.
امیرخسرو دهلوی.
تو کت این گاوهای پروارند
لاغران را مکش که بیکارند.
اوحدی.
اگر چه رشته از تاب گهر بیجان و لاغر شد
کشید از مغز گوهر انتقام آهسته آهسته.
صائب.
آنجا که عقاب پر بریزد
از پشه ٔ لاغری چه خیزد.
لاغرستش کلک اگر چه فتنه ٔعالم بخورد
آری آری هرکجا بسیار خواری لاغر است.
قاآنی.
گشته کلکت لاغر از بس خورده خون دشمنان
راست باشد اینکه لاغر میشود بسیار خوار.
قاآنی.
- امثال:
سگ گرسنه، زاغ کور و بز لاغر بِه.
- گندم لاغر، گندم باریک و خرد.
ترنوک، حقیر لاغر. رجل جراقه؛ مرد لاغر. خشناء؛ ناقه ٔ لاغر. خجفه، زن کوتاه بالا و لاغر. خلبن، زن لاغر. خفوت،زن لاغر. خلیل، لاغر مختل الجسم. خربصیص، شتر خرد و لاغر. مال َ خشب، شتران و گوسپندان لاغر. دحمله؛ دنفصه، دعفصه؛ زن لاغر فروهشته پوست. ذم، بسیار لاغر. رعوم، سخت لاغر. رازح، شتر افتاده از لاغری. راهن، لاغر از مردم و شتر. رذی، شتر لاغر از رفتن. فرس ٌ شاصب، اسب لاغر. شجعه، لاغر بیدل عاجز. سلغف، لاغر مضطرب خلقت. شازب، جای لاغر از اسب و جز آن. شنعنع؛ لاغر مضطرب خلقت. صوجان، هر خشک و سخت لاغر از ستور و مردم. ضوجان، خشک و نیک لاغر از ستور و مردم و نخله. ضریره؛ زن لاغر. رجل مقروف، مرد لاغر باریک اندام. متجلف، مال لاغر. متجوش، اندک لاغر. (منتهی الارب). ماحل، لاغر و متغیر اندام. مدقع؛ سخت لاغر. (منتهی الارب). مهشام، (ناقه ٔ...). شترماده ٔ زود لاغر شونده. مهبوط؛ لاغر از بیماری. مدقل، گوسپند لاغر و خرد. ناقهُ مجرز؛ ناقه ٔ لاغر. مخر نشم، گونه گشته ٔ لاغر. مصمعه؛ لاغر شکم. مسهم الجسم، لاغر در عشق. ناحل، لاغر از بیماری. منهوک، بیمار گران و لاغر و نزار. نضی، لاغر از شتر و جز آن. نحیل، لاغر از بیماری. منخوب، لاغر گوشت رفته. وقید؛ نیک لاغر. نحیض، منحوض، گوشت رفته و لاغر. هجفه؛ زن لاغر. هبیط؛ لاغر از بیماری. هزیمه، ستور لاغر. هلال، شتر لاغر. مصعفق، مرد لاغر جسم. ضرع، لاغرجسم. نحول، لاغر شدن. اضطمار؛ لاغر و سبک گوشت شدن. سهوم، لاغر شدن. غَثاثت، رهون، لاغر شدن.شُحوب، هزال، رزوح، شُفوف، اعجاف، لاغر شدن. (تاج المصادر بیهقی). اقورار؛ لاغر شدن. اِنمساخ، لاغر شدن. غُثوثه؛ لاغر شدن. (تاج المصادر). تهلیس، لاغر شدن. عجف، لاغر شدن (منتهی الارب). اغثاث، گوشت لاغر خریدن و لاغر و نزار شدن. استشنان، لاغر شدن. اِضباء؛ لاغر شدن. اقتان، لاغر شدن جسم. خلول، لاغر و کم گوشت شدن. اختلال، لاغر و کم شدن گوشت کسی. اِضواء؛ باریک شدن و فرزند لاغر آوردن. تخدید؛ لاغر شدن و کم گوشت گردیدن. اِحناق، لاغر شدن خر از بسیار گشنی. (منتهی الارب). خل، لاغر شدن. تخدّد؛ لاغرتن شدن. صعفقه، لاغر تن شدن. اِخرنشام، لاغر شدن گونه. (از منتهی الارب). حفر؛ لاغر کردن. (تاج المصادر). هک ّ؛ لاغر کردن. اِسقاد؛ لاغر کردن اسب فربه. اِضمار؛ لاغر کردن ستور. (منتهی الارب). بَری، مانده و لاغر کردن سفر کسی را. هزل، لاغر کردن. (تاج المصادر). انضاء، هزال، شف ّ؛ لاغر گردانیدن. (منتهی الارب).حرث، لاغر کردن ستور از بسیار راندن. (تاج المصادر) (دهار). احراث، اِهزال، لاغر کردن. اذیال، لاغر گردانیدن. تزریح، لاغر و نزار گردانیدن شتر. اِنحاف، لاغر و نزار گردانیدن. تسقید؛ لاغر گردانیدن اسب را بعد فربه کردن. ضوّی، لاغر گردانیدن. ارذاء؛ لاغر گردانیدن ستور چنانکه از رفتن بازماند. مسی الحرّ المال مسیاً؛ لاغر گردانید گرما شتر را. مسخ، لاغر گردانیدن ناقه را. لحب، لاغر گردانیدن پیری کسی را. تذلِیق، لاغر گردانیدن اسب را. هلس، لاغر گردانیدن کسی را بیماری. اِهدان،لاغر گردانیدن اسپ را. جهد؛ لاغر گردانیدن بیماری کسی را. هبوط؛ لاغر گردانیدن بیماری کسی را. هزل، لاغر گردانیدن کسی را. تهزیل. اِنکَفات، لاغر گردیدن و لاغر گشتن. رَزاح لاغر گردیدن و افتادن از ماندگی و لاغری. تخوش، لاغر گردیدن. بتوت. لاغر گردیدن. نحافه. لاغر و نزار گردیدن. اسفاء؛ لاغر گردیدن ناقه. ادقال، لاغر و خرد گردیدن گوسپند. اسمل الرجل، لاغر و باریک شکم گردید مرد. ضوی، لاغر گردیدن. شزب، شزوب، نخوص، لاغر کردن ازپیری. دوق، دوقه، دواقه، لاغر گردیدن شتران. تفه، تفوه، لاغر گردیدن. هزال، لاغر گردیدن. عشاشه، عشوشه، عشیش، لاغر و باریک گردیدن اندام کسی. تعثلب، لاغر و نزار گردیدن از پیری یا عام است. (منتهی الارب). مجازاً خالی. (برهان) (آنندراج). || کم بهره. اندک حظ. قلیل مایه:
کسی خسته ٔ مهر دلبر بود
که او از زر و زور لاغر بود.
فردوسی.
چون کمر حلقه بگوشم چشم پیش از شرم آنک
چون کمرگاه تو بازم کیسه لاغر ساختند.
خاقانی.
کیسه لاغر شده چه سیم کشی
صید فربه شده چه زارکشی.
خاقانی.

لاغر. [غ َ] (اِخ) قاضی احمد از شعرای ایران است. از مردم سیستان و شغل قضای آنجا داشت و بسبب لاغری جسم این تخلص گرفت و به قاضی لاغر شهرت یافت. وی به سال 958 درگذشته است او از حاکم وقت مملکت برنجید و به قندهار گریخت و این قطعه از آنجا به وی فرستاد:
شهنشها ز کرم عذر بنده را بپذیر
ز صحبتت دو سه روزی اگر کناره کنم
ز باده منع تو نتوانم و نکویم نیست
که می خورند حریفان و من نظاره کنم.
(صبح گلشن) (قاموس الاعلام ترکی).

لاغر. [غ َ] (اِخ) دیهی است به شش فرسنگی میانه شمال و مغرب خنج. (فارس نامه ٔ ناصری). نام محلی بر سر راه شیراز و سیراف (طاهری حالیه) از راه فیروزآباد میان کارزین و کرّان. و آن از نواحی کارزین است و گرمسیر است و هوا و آب ناموافق و درختان خرما و مردمان راه زن و در این دو جای (لاغر و کهرچال) جامع و منبر نیست. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 140و 102 و 163). دهی از دهستان خنج. بخش مرکزی شهرستان لار واقع در 131 هزارگزی شمال باختری لار. نزدیک رودخانه ٔ قره آغاج. دامنه. گرمسیر و مالاریائی. دارای 124تن سکنه ٔ شیعی، فارسی زبان. آب آن از رودخانه و چاه، محصول آن غلات و مرکبات. شغل اهالی زراعت و باغداری و راه آنجا فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


گوسفند

گوسفند. [ف َ] (اِ) گوسپند:
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان.
بوشکور (از لغت فرس ص 315).
فربه کرده تو کون ایا بد سازه
چون دنبه ی ْگوسفند در شب غازه.
عماره (از لغت فرس ص 488).
کردش اندر خبک دهقان گوسفند
وآمد از سوی کلاته دل نژند.
دقیقی.
کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث
گوسفند کشته از معلاق و مرغ از باب زن.
کمال عزی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
بدو گفت بهرام کاین گوسفند
که آرد بدین جای ناسودمند؟
فردوسی.
چه کرده ست این گوسفند ضعیف
که در کشتن او ثواب و جزاست.
ناصرخسرو.
گوسفند فلک و گاو زمین را به منی
حاضر آرندو دو قربان مهیا بینند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 98).
خسرو عادل که در ایام او با گوسفند
گرگ ظالم پیشه را مهر شبان آمد پدید.
ابن یمین.
فدای جان تو گر من تلف شدم چه عجب
برای عید بود گوسفند قربانی.
سعدی (طیبات).
- امثال:
گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند، با هیچ کس دوستی به پایان نبرد. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسفند به فکر جان است، قصاب به فکر دنبه. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسفند را برای کشتن فربه کنند. (قرهالعیون، از امثال و حکم ج 3 ص 1330).
برای عید بود گوسفند قربانی. سعدی (طیبات).
گوسفند را به گرگ سپردن. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسفند کشته از پوست باز کردن دردش نیاید. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسفند ازبرای قربانی است، یعنی آنکه دلاور و مردانه است در کار خداوند نعمت خود را قربان می سازد و جان خود را دریغ نمی دارد چنانکه ایجاد گوسفند برای قربانی است، به خلاف گرگ و سگ که اینکاره نیستند. (بهار عجم و آنندراج).
مثل گوسفند یکی که از آب جست همه می جهند. (امثال و حکم ج 3 ص 1480).
مثل گوسفندان که چون یکی به جوی گذرد دیگران نیز بر پی او گذر کنند. (امثال و حکم ج 3 ص 1480). و رجوع به گوسپند شود.
- مثل گوسفند، احمق. (امثال و حکم ج 3 ص 1480).
- مثل گوسفند سربریده، چشمی گسیخته. (امثال و حکم و دهخدا ج 3 ص 1480).

گوسفند. [ف َ] (اِخ) دریاچه ای است در جنوب دریاچه ٔ ارومیه. (جغرافی طبیعی کیهان ص 82).

فرهنگ فارسی هوشیار

لاغر

(صفت) باریک اندام مقابل فربه چاق: بود کوبجاه از تو کمتر شود هم از رشک مهر تو لاغر شود. (شا. لغ. ) نزار، باریک اندام


گوسفند

(اسم) پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان که جهت استفاده از پشم و شیر و گوشتش آنرا اهلی کرده بصورت گله های بزرگ نگهداری میکنند. برخی نژاد های گوسفند نر دارای شاخ مورب و حلقوی و پیچ دار میباشند و در این صورت بنام قوچ نامیده میشوند ولی گوسفند ماده متعلق بهر نژادی که باشد بطور عام بنام میش خوانده میشود. بهترین نژاد های گوسفند عبارتند از: نژاد مرینوس که دارای پشمهای لطیفی است و گوسفند قره گل که پشمهایش دارای جعد خاصی است گوسپند ضان جمع: گوسفندان گوسفند ها. یا گوسفند تسلیم. گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، شخصی که در کمال تسلیم باشد (ایهام بدو معنی) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند. (شانی تکلو)

تعبیر خواب

گوسفند

دیدن گوسفند درخواب، دلیل غنیمت است. اگر بیند که گوسفند می چرانید، دلیل که بر قومی مهتری یابد. اگر دید که گوسفند بسیار داشت و دانست که ملک اوست، دلیل است که نعمت بسیار حاصل کند. اگر بیند که گوشت گوسفند پخته می خورد، دلیل که به قدر آن غنیمت یابد. اگر بیند که گوسفند بکشت، دلیل که بر دشمن ظفر یابد و مال او را بخورد. - محمد بن سیرین

دیدن گوسفند روزی حلال باشد - یوسف نبی علیه السلام

۱ـ چیدن پشم گوسفندان در خواب، علامت آن است که از کارهای خود سود فراوانی به دست خواهید آورد.
۲ـ دیدن گله گوسفند در خواب، نشانه آن است که مزرعه داران به شادمانی و سود فراوانی دست خواهند یافت.
۳ـ اگر خواب ببینید گوسفندان گله ای مریض و لاغر شده اند، نشانه آن است که به خاطر عملی شدن نقشه هایتان نومید خواهید شد.
۴ـ خوردن گوشت گوسفند در خواب، نشانه آن است که افراد بدخلق احساسات شما را نادیده خواهند گرفت و به شما اهانت خواهند کرد. - آنلی بیتون

گوسفند نیز از حیوانات حلال گوشت است و دیدنش در خواب مبارک است و نیکو. تعبیر قوچ و گوسفند را در جای خود نوشته ام که چون دیدنش ریشه مذهبی و عقیدتی دارد دارای تعبیر خاصی است اما گوسفند ماده و شیرده در خواب غنیمت است و روزی. اگر در خواب ببینید گوسفند فربه ای دارید روزی شما فراخ می شود و نعمت و برکت خواهید یافت. اگر گسی گوسفندی به شما بدهد او شما را متنعم می کند و چنانچه گوسفندی لاغر باشد نشان عسرت است و تنگدستی.اگر گوسفند فربه ای داشته باشید در خواب ببینید آن را می فروشید کفران نعمت می کنید و نشان آن است که به همین علت نعمت و روزی شما تنگ و گرفته می شود ولی اگر گوسفند چاقی را در خواب بخرید بسیار نیکو است و خبر از این است که روزی می یابید و نعمت بر شما زیاد می شود. برخی نوشته اند گوسفند ماده نعمتی است که از سوی یک زن به بیننده خواب می رسد. اگر در خواب ببینید گله هست و شما چوپان آن گله هستید به ریاست و بزرگی می رسید و عده ای به فرمان شما در خواهند آمد که البته این بستگی به شغل و حرفه شما دارد. جوانی در خواب دید که چوپان شده و گله ای گوسفند را در صحرا می چراند. معبر به او گفت (بر قومی مهتری خواهی یافت. سالی چند گذشت. جوان که تصادفا آن معبر را دید به او گفت (به خاطر داری؟ تو یک روز به من گفتی بر قومی مهتری خواهم یافت نه فقط مهمتر یک قوم نشده ام بلکه پدرم را که نان آور خانه بود از دست دادم) معبر پرسید (الان چه می کنی ؟) گفت (دکان پدرم را اداره می کنم و با درآمد همان دکان هم زن و فرزند خودم را هم نان می دهم و هم مادر و چهار خواهر و برادرم را نگه داری می کنم) معبر گفت (پس من خلاف نگفتم چرا که الان مهتر قومی هستی که آن ها چون گوسفندان در پناه تو هستند و چنانچه آن ها را به حال خود واگذاری به وسیله گرگان دریده خواهند شد) به هر حال دیدن گوسفند در خواب نیکو است و گوشت گوسفند نیز نعمت است اما پخته آن بهتر از خام آن است. - منوچهر مطیعی تهرانی

دیدن گوسفند درخواب بر پنج وجه است.
اول: مهتری وسروری.
دوم: زنی بزرگ ومهم.
سوم: مال.
چهارم:فرمان روایی.
پنجم: جاه ومقام و منفعت یافتن. - امام جعفر صادق علیه السلام

گله، رمه: بوسیله صرفه جوییهایتان به خوشبختی خواهید رسید
در چراگاه: یک برد در بازی لاتاری
چاق: یک اتفاق خوش
لاغر: لحظات مشکلی خواهید داشت
گله داری کردن: یک شادی در انتظارتان است - لوک اویتنهاو

دیدن میش در خواب، دلیل بر زنی بزرگ است. اگر بیند که ماده میشی داشت، دلیل که زنی بزرگ زاده بخواهد. اگر بیند که گوسفند با او سخن گفت، دلیل ا ست روزی بر وی فراخ شود. - جابر مغربی

معادل ابجد

گوسفند لاغر

1451

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری